رادین نفس من و باباش

درددل های رادین

1393/3/11 11:06
نویسنده : مامان رادین
184 بازدید
اشتراک گذاری

شروع

تا چند وقت پیش نبودم، اما حالا زندگی مشترکم را شروع کردم وفعلا برای مسکن رحم را برای چند ماه اجاره کردم...البته به محض تمام شدن مهلت، صاحبخانه مرابیرون می اندازد و تمام وسایلم را هم می گذارد توی کوچه!!!!!!!

اظهار وجود

هنوز کسی از وجودم خبر ندارد. البته وجود که چه عرض کنم. هر چند ساعت که می خواهم ... سلولهایم را بشمارم همه از وسط تقسیم می شوند و حساب و کتابم را به هم می ریزند.

زندان

گاهی وقتها فکر می کنم مگه چه کار بدی کردم( مگه مه چه بچدانم کردم) که مرا به تحمل یک حبس 9 ماهه در انفرادی محکوم کرده اند.

فرق اینجا با آنجا

    داشتم با خودم فکر می کردم. اگه قرار بود ما جنین ها به جای رحم مادر در جایی از بدن پدرها زندگی می کردیم. چه اتفاقاتی می افتاد؟ احتمالا در همان هفته های اول حوصله شان سر می رفت و سزارین می کردند. کشوی میزشان را از طریق هل دادن با شکمشان می بستند. اگر ویار می کردند باعث به وجود آمدن قحطی می شد. به خاطر بی توجهی تا لحظه آخر زایمان هم سراغ دکتر نمی رفتند و احتمالا در اداره وضع حمل می کردند. اگر بچه توی شکمشان لگد می زد، آنها هم  فورا توی سرش می زدند تا ادب شود.

بلوتوث

   امروز موقع سونوگرافی هر چی برای دکتر دست تکون دادم که از من عکس نگیر نفهمید، الان حسابی نگران شدم می ترسم عکس هایم پخش شوند چون از نظر پوشش اصلا در وضعیت مناسبی نبودم.

بند ناف

   امروز همش می خواستم بروم گشت و گذار اما مادرم اینقدر نگران گم شدن  من است و آنچنان مراد با بند ناف بسته است که نمی گذارد دور شوم.

موج مکزیکی

  اینکه بعضی وقتها حسابی قاط میزنم به خاطر امواج موبایل است، مادرم! نمی شود به احترام من کمتر اس ام اس بازی کنی ؟

سکوت سرشار از ناگفته ها هاست.

  از بس به خاطر سکوت اینجا عقده ای شدم که تصمیم گرفتم  به محض تولد فقط جیغ بزنم تا تخلیه شوم

چند بار مصرف

   لابد شنیده اید که یک نفر می رود و از فروشنده می پرسد که آقا نان یک بار مصرف دارید؟ فروشنده میخندد و می گوید مگر نان چند بار مصرف هم داریم؟

خواستم بگم اصلا هم خنده دار نیست اینجا هر جیزی که به می رسد دو بار مصرف است.

جغرافیای بدن

فکر کنم در قطب جنوب هستم چون در این مدت اینجا همیشه شب است.

رخصت

خب کم کم باید گلویم را برای گریه آماده کنم، می خواهم برای خروج رخصت بخواهم.

مادرم ممنونم.... دیگر مزاحم نمی شوم.

اولین نفس

  کمی استرس دارم همین طور که به لحظه خروج نزدیک می شوم قلبم تند تر می زند .همه چیز دارد از یادم می رود و احساس می کنم بعدها چیزی از اینها را به خاطر نمی آورم آهای من که هنوز حرفهایم تمام نشده...

با تشکر از یک مامان با ذوق.

 

                                                                             

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)